ا

به تعبیر زیبای موسی،‌ با رب اشرح لی شروع میکنم و «حل عقده از لسان خودم» را از خداوند میخواهم.

من مسلمانم. من هم در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده‌ام. من تمام سالهای جوانی و نوجوانی‌ام را وقت اذان در مسجد بوده‌ام. خواندن مفاتیح را همان سالها آغاز کردم. دوس دارم نهج البلاغه همیشه  روی میزم کنارم باشد. متولد دهه پرزاد و ولد 60 و در حال حاضر مدرس و محقق دانشگاه هستم.

 

من به امید آبادی وطنم ایستاده‌ام. نه برای مردم. نه برای ثواب. نه برای هیچ چیز دیگر. بلکه به آرزوی تجربه حال خوبی که شاید سالها بعد، از دیدن حال خوب مردم این سرزمین نصیبم شود

می‌کوشم چنان زندگی کنم که دیگران بپرسند؟ ایمانت چیست؟ کدام دین بود که تو را به زندگی سالم و صداقت و پیشرفت و حمایت از انسانها ترغیب کرد؟

آن روز، با افتخار می‌گویم که مسلمانم و اسلام چنین خواسته بود.

من دکتر نیستم! علاقه‌ای هم ندارم که باشم. ضمناً چه دکتر چه مهندس، لطفاً من را با این عناوین صدا نکنید.

من پدر و مادر دارم و آنها در هنگام تولد برایم نام انتخاب کرده‌اند. “شناسنامه” دارم.  به خاطر احساس خوبی که به پدر و مادرم دارم، دوست دارم نامی را که برایم انتخاب کرده‌اند،‌ اینجا و همه جا بشنوم. بنابراین لازم نیست مدرک دانشگاهی من را به جای نام کوچکم به کار ببرید. من “ابراهیم نجفی” هستم. نه “مهندس نجفی” و نه “دکتر نجفی”.

وزارت علوم در قد و قواره‌ای نیست که به جای پدر و مادرم، نام کوچک من را تعیین کند. ضمن اینکه من 20 سال زندگی کرده‌ام و زحمت کشیده‌ام و مطالعه کرده‌ام و درس خوانده‌ام. چهار سال یا شش سال دانشگاه، مقطع بسیار کوچک و کم‌ارزشی از سی سال دانش آموختن من بوده و هست. چرا باید آن را پررنگ کنم؟

 

من اگر یک بار دیگر زندگی کنم شاید وقتم را برای همین لیسانس و فوق لیسانس هم نگذارم چه برسد به دکترا،یک نگاهی  بیندازیم  به بیل گیتس و استیو جابز, و وارن بافت و دیگران. به یک واقعیت آماری میرسیم که، با هر سال تحصیل در دانشگاه، شانس اینکه یک چهره جهانی بشویم کمتر و کمتر میشود.

از من می‌شنوید سریعاً یک فکری به حال لیسانس و دیپلمتون بکنین ببینین جایی پس میگیرن اون هارو یا نه.

در طول این سال ها برای پیداکردن آنچه که درون من رو آرام کنه و نداهای درونیم رو جواب بده، هروله و جستجوهای فراوانی کردم، اگرچه برای همه پیش اومده که تا قبل 30 سالگی معیارای اجتماعی رو به معیارای درونی و روحی ترجیح بدیم ومعیار تصمیم­گیری هامون این باشه که کجا بریم زشت نباشه، چی بخونیم پول توش باشه، چی بخونیم زیست و ریاضی نداشته باشه و این جور مترو معیارها و دقیقا افتادیم تو اتوبانی که شلوغه و گفتیم همه دارن این سمتی میرن ما هم بریم.

اگرچه ریاضیات خوندم ولی زمانی در تنهایی خودم فک میکردم اگر پزشکی میخوندم، پزشک حاذقی میشدم! به سمت خوندن پزشکی رفتم ولی دیدم نه این موضوع من نیست و حفظ کردن اسم تک تک رگ های بدن باز هم ارومم نمیکنه. دیدم میتونم وکیل درست و حسابی بشم و چون ریاضیات خوندم مدعی هستم آماده و مستعد همه کاری هستم! حتی کارکردن تو سیرک تا مدیریت یه هتل! اما بازم با دیدن  کتابای وکالت متوجه شدم نه بازم این موضوع، موضوع من نیست. در حال حاضر که دارم با شما صحبت میکنم به این جمع بندی رسیدم که اگه من یه سوپرستاربشم یا پزشک و وکیل پولدار ولی احساس رضایت نکنم علیرغم کلی دستاورد حال خوبی نخواهم داشت  الان،آنچه که درونم رو آرام میکنه و درموردش بخونم لذت میبرم علوم انسانیه، علومی که درمورد آدم ها صحبت میکنه.

آدم درونگرایی هستم، دوس دارم در اتاقم بسته باشه و حواسم بارفت و آمد دیگران پرت نشه. البته خیلی اوقاتم شده که تو آسانسور یا اتوبوس سرصحبت رو با کناردستیم باز کنم

هنوز به نتیجه کامل نرسیدم که طبق تیپ شناسی یونگ، منطقی هستم یا احساسی، چون هم شعر برام مزه داره و هم یه وقتایی خیلی منطقی فکر میکنم.

نظم رو خیلی دوست دارم ولی خوب ازون تیپ شخصیتایی هستم که دوبار کپی میگیرم چون کپی اول رو پیدا نمیکنم!

ادم شهودی هستم به نظر خودم و همیشه چندتا چیز تو ذهنم بازه و حتی وقتی دارم دنبال کلیدی که گم کردم میگردم بازم ذهنم انگار رو چیز دیگه ای داره فکر میکنه

میخوام نوشتن رو تجربه کنم و تبدیل به عادتش بکنم

پی نوشت: میگن کتابای متنوعی دراختیار بچه ها  قرار بدین، تا علاقشون رو پیداکنن، شاید ما زودتر ازین ها باید به این جمع بندی ها میرسیدم ولی خوب گاهی وقتا اینجوره

پی نوشت دوم: اشکالی نداره قبل سی سالگی هممون یه جاهایی انتخاب هایی کردیم که یه وقت زشت نباشه و بهمون نخندن! اتفاقا ما باید جاهایی رو امتحان کنیم که مال ما نیست و هویتای مختلفی رو امتحان کنیم و بفهمیم اونجا جای ما نیست. همین دستاورد بزرگیه